رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

رادمهر رنجبران

يازده سالگي ات پر بار و پر از موفقيت 😘

این چند روز

سلام مامانی خوبی پسری ؟ خبری نیست ،عزیزم راستی شنبه٢٤ دی برای اولین بار منو بابایی بردیمت حموم، خیلی شیطونی ها . می دونی خیلی اخمالو هستی ؟ همه می گن، حتی خانمی که بردیم واکسنتو بزنه می گفت من می ترسم بهش واکسن بزنم .دوست بابایی با خانمش که خیلی مهربونن اومده بودن خونمون تو هم حسابی اخم کرده بودی و خوابیده بودی اونا هم می گفتن چقدر اخمالوه راستشو بخوای خود من بعضی وقتا احساس می کنم باید جدی باهات حرف بزنم احساس می کنم بزرگی و حرفامو می فهمی . روزبروز داری دوست داشتنی تر میشی و من عاشقانه می پرستمت   اینجا از حموم اومدی و حسابی لپ گلی شدی ...
26 دی 1390

پاساژ گردی

سلام گل پسری ، خوبی ؟ نمی دونی چقدر شیرین شدی ، حتی وقتی خوابی دلم برات تنگ میشه . دیروز با مانی (3تایی) رفتیم پاساژ گردی (برای اولین بار ) خیلی پسر خوبی بودی کمی خواب بودی وقتی هم بیدار شدی مغازه ها رو نگاه می کردی . راستی موهات داره میریزه و داری کچل می شی ها حسابی .   ...
21 دی 1390

70 روزگی

                                                   سلام پسرم خوبی مامانی ، دیگه حسابی احساس می کنم که از دور و برت سر در میاری ، دیروز شما رو گذاشتیم خون مامان جونینا و با بابایی رفتیم خرید ، در نبود ما خیلی آفا بودی گل پسرم وقتی هم برگشتیم تا مارو دیدی گریه کردی وقتی که بغلت کردم تو بغلم خوابت برد ناز نازی ، نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود که .     ...
17 دی 1390

دو ماهگی گل پسر مامان

سلام گل پسرم بالاخره دو ماهت تموم شد مبارک باشه پسرم . دیروز سه تایی منو بابایی و پسری رفتیم مطب دکتر شهیدی برای چکاپ دو ماهگی ، دکتر همه چیرو بررسی کرد و همه چی خوب و نرمال ، خدا رو شکر. وزن 6.5 کیلوگرم ، قد 57.5 سانتی متر ، دور سر 39 . سیر تکاملی و رشد طبیعی و نرمال . امروز صبح هم با مانی جون رفتیم درمانگاه شفا گستر برای واکسن دو ماهگی ، الهی بمیرم انقدر گریه کردی و جیغ کشیدی که خدا می دونه، داشتم می مردم عزیز دلم . خانم دکتر برات پرونده تشکیل داد واکسن سه گانه ، هپاتیت و فلجاطفال رو برات زدن و رفت تا 4 ماهگی. ، الان باید خیلی مواظبت باشم تا تب نکنی و اگر تب کردی تب رو کنترل کنم تا بالا نره....
8 دی 1390

57 روزگی

سلامپسر کوچولوی مامان ، خوبی پسر مامان ؟ چند تا عکس برات میزارم ، راستی دیگه داره دو ماهت تموم میشه ها. ناز نازی مامان خبر جدیدی نیست ،روزها داره میگذره ،تند تند می گذره و داریم به روزهای آخر با هم بودن نزدیک میشیم دیگه باید یواش یواش برنامه هارو ردیف کنم برم سر کار باید یه آشی برات بپزم ، باید ببینم باهات چی کار کنم و کجا بذارمت و برم سر کار ...
4 دی 1390

شعر مخصوص پسری

یه پسر خوشگل دارم اسمش رادمهره یه پسر عسل دارم اسمش رادمهره رادمهر کوچولو چشماتو باز کن وقتی که شب شد اونوقت لالا کن مامانی این شعر و خوب می شناسی چون شب و روز برات می خونم و تو مثل یه فرشته بهم نگاه می کنی   رادمهر کوچولو این مرد کوچک این مامانشه مامان رادمهر مامان رادمهر ... اینم بابایی برات می خونه ...
29 آذر 1390